نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

طبقه بندی موضوعی

۵۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

خدا خواه باش،نه خود خواه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۷
دره آبی

یه حرکت کوچیک کافیه برای انهدام تموم برجای من.

بقیه بیشتر گند میزنن تا من.

متنفرم.

به طرز عاشقانه ای متنفرم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۸
دره آبی

من با تو کار دارم.

این نعره ای که زدی بی جواب نمیمونه.

درسته یه سریا بالا خندیدن،یه سریا پایین.

تموم شد رفت.

ولی من و تو که میدونیم اینا اول قصه ش از کجاس.من میدونم چشمات کجا بود.میدونم خماری.

این درون مشوش تو رو این جماعت لازم نیس ببینن.

چه مرگته تو؟

سایه تو بنداز رو کولت گمشو ازینجا.

چشماتو وا کن مشتی!وگرنه من باید دهنمو وا کنم!

بیخیال همه شو.سخته.قرار نبوده آسون باشه.

کَری؟

میگم گمشو."بیخیال" گم شو.جرئت داری ترسو؟

حالا که همه ولت کردن؟

داری؟

وگرنه توی همین راه رویی که صدای نامتعارف خسته ی گَندِت و ول کردی،اینقدر سرتو میکوبم تو دیوار که...،بقیشو خودت میدونی.

بالاخره لجبازیه یه کدوم از ما باید به اون یکی بچربه.

پ.ن:گفتم کم از فریاد حنا ندارم.تو که میدونی بگو راست گفتم یا نه؟

پ.ن2:نه من هستم نه تو.کار ما همیشه بیخ داره.خط کش فلزی...پوچه ولی مزخرف نیس!میدونی!لعنتی!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۵
دره آبی

مرا نگذار و نگذر.

بدون ماه درون کاسه ی آب،نمیتوان که آب نوشید!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۸
دره آبی

من تلاش نکردم برای تو آواز بخوانم.

آواز از درون من برایت خوانده شد...

شنیدی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۵۰
دره آبی

هیس...

حرف نزن.

یکم به صدای سکوت من و سکوتت خودت بین سکوت من گوش کن...

اونوقت از پس شنیدن وسیع ترین داستان ساز ها هم بر میای...

اگه به چشم های هم نگاه کنیم نیازی برای حرف زدن نیست...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۷
دره آبی

از بس گریه کردم باید با سوزن چشم هامو بدوزم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۵
دره آبی

هستی.هستی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۵
دره آبی
دارم دفن میشم.
دستم قاچ خورده.
اون 3 دقیقه به خودش پیچید،
من همه ی ثانیه های بعدش.تا ابد.
صاحبش بیاد این معرکه رو تموم کنه.
من هیچ کم از فریاد حنا ندارم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۱۷
دره آبی

خودخواه آ رو خوب نمیشناسی.

منم فقط خوب میدونم قلب آدم واسه دو نفر متفاوت هیچوقت با یه ضرباهنگ نمی زنه.

یکم عاشق باش.

جنونش با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.

من اینطرف میزم،تو اون طرف.

تو از من چیزی نمیدونی،

ولی دارم قدرت زیادی بهت میدم.اون قدری که...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۱۳
دره آبی

زنبق دره در نیمه شب اتفاق افتاد.

این یک شاهکار از گوته بود.

درباره ی رنج های ورتر جوان...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۴
دره آبی

از حال امشب من همین بس که دستمال سفیدم خونیه...

هیچ نمیدونستم تا این اندازه حساسم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۱
دره آبی

تلخی را زمان به من میخوراند...

شکوه نمیکنم...

باور کن روز های من تلخ است...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۳
دره آبی

105 دقیقه.

روی یه پرده ی چند متر در چند متر...

دوست کناری شاید فقط برق دستمال سفید رو توی خاموشی چراغ ها دید...

ولی من آشوب بودم...

بنفشه ی آفریقایی رو من آوردم...

من پشت پنجره آواز میخوندم...

من گل سرخ دادم...

تشنج کردم و توی خودم پیچیدم...

من بودم که گفتم" حال من بد شد از بدحالی،هی میخونه میرن آدما!کجا میرن؟جایی ندارن برن،میان خوبه..."

"میدونی...من...با با شما...یعنی...یه جور دیگه داشتم زندگی میکردم..."

...

" مگه من چیکار کردم؟..." "من میخوام همش باشم..."

توی همه ی سکوتا من بودم،توی همه ی نگاها من بودم...

آشوب توی دل اون من بودم...

من از پله ها افتادم...

"...تنها بوده...

تموم کرده...

میشنوی زیبا؟تنها بوده..."

105 دقیقه.

همه ی خودمو دیدم...

کاش همش تکرار میشد،کاش زمانی وجود نداشت!

خودمو دیدم...روی پرده...

به اندازه کافی گریه نکردم...

وای...

"ساغرم شکسته ای ساقی...

رفته ام ز دست ای ساقی...

بر موج غم نشسته منم...

بر زورق شکسته منم...ای ناخدای عالم..."


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۲
دره آبی
دیگر نگذار کسی شعر هایت را بخواند.
این همه درد را برای چند ثانیه توهم به جان میخری؟
نادان!
تمامش کن!
p.s:I'm not sober

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۴
دره آبی

خود خواهم.

کوک کن سازت را.

اگر سازی برای رقص خودخواهان داری،

بهتر از من کسی را نخواهی یافت.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۷
دره آبی

گیرم که دستکش هایم را هم جا گذاشتم و تو آن ها را به دست کردی.

تا دستم را نگیری،

نمیتوانی به درونم رخنه کنی.

و نمیگذاری من هم بکنم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۰
دره آبی

توی نظام فکری من،لاله و رز هر دو خوبند.

ولی لزوما باید یکی بهتر باشه.

همیشه باید بین دو نفر

یکی ارجحیت داده بشه.

همیشه.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۸
دره آبی

دستم را بگیر.

قول میدهم محکم بگیرمش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۸
دره آبی

گر خود نیستی،

ور دیگری تو نیست،

چیستی؟

نیستی؟

یا هستِ نیستی؟

نیستِ هستی؟

جان عَدَمی؟

یا خیانت وجود؟

بدر همه چیز و همه کس را و پیش از همه...

خودت را.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۲
دره آبی