هرچقدر بتونی بیشتر صبر کنی، قوی تری.
برای من صبر با قدرت برابری میکنه.
من قوی نیستم.
اما اونقدری صبر کردم...
که چشمامو ببندم و بهت بگم ، " صبر کردن خیلی سخته..."
و در دم اشک هام جاری بشه.
صبر کردن مثل دگردیسی میمونه. هر ثانیه ای که بیشتر صبر میکنی و تحمل میکنی، انگار تک تک سلول هات رو تبدیل میکنی به سلول های جدید. تمام بدنت از هم فرو پاشیده میشه و نو میشه. مثل شکستن تمام استخوان ها و گرگینه شدن. حالا هرچقدر صبور تر باشی، این کار مرتبا ادامه پیدا میکنه...
و تو تبدیل میشی به یک موجود نامانا. هر لحظه در تبدیل و تغییر...
پ.ن : چهار ماهه دارم هر روز میمیرم. هر ثانیه میمیرم. به این مردن ها عادت نمیکنم، هربار برام دردناکه، بیشتر از دفعه ی قبلی... من دارم هر ثانیه عوض میشم. من اون آدم قبلی نیستم. هرچقدر بیشتر مجبور بشم صبر کنم، بیشتر میمیرم، بیشتر عوض میشم. تا همیشه منو میشناسی؟ این مردن هر روزه ی منو متوقف میکنی؟ یا... تا ابد من قراره بمیرم و بمیرم و بمیرم....؟