یکباری نوشتی 17.25 ها رو باور ندارم.
من الان، امروز، توی این ساعت میگم،
دیگه به 20 هم باور ندارم.
این روز ها توی آینه خیلی چیزها مشخص تره...
چشمام دیگه سو نداره.
وایسادم سر خط؟ ته خط؟
مهم نیست.
نمیتونم بخندم.
۲۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۰۸
یکباری نوشتی 17.25 ها رو باور ندارم.
من الان، امروز، توی این ساعت میگم،
دیگه به 20 هم باور ندارم.
این روز ها توی آینه خیلی چیزها مشخص تره...
چشمام دیگه سو نداره.
وایسادم سر خط؟ ته خط؟
مهم نیست.
نمیتونم بخندم.
من میگم خودت باشی راحت تری.
اگه بد هم باشی،خودت باشی راحت تری.
برای کسی که بده،خوب بودن یک شکنجه ست.
البته ته تمام شکنجه ها،آدم خیلی چیزا یاد میگیره.
دیگه نمیدونم چی میخوام.
قرص ها رو برای ما گذاشتند،
که نخوریم.
دیوار ها رو گذاشتند،
که سرمون رو نکوبونیم توش.
ولی ما میخوریم،مشت مشت.
میکوبونیم،سفتِ سفت.
پ.ن:گم شو،گم شو نبینم ریختتو!!!!گم شو!!!
از ساعت هایی که کوک میشن برای صبح متنفرم.
من نمیخوام بیدار بشم.
میخوام خواب باشم.
خواب...
من درد دارم.
میفهمی؟!