نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

این همه تناقض،از پس پرده ی تعادل.

من به ریاضیات "ایمان" دارم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۷
دره آبی

لیلاچه جان

تو هیچ وقت نمیدانی چه چیز بهترین خواهد بود.

عجب خرناسه ی مزخرفی...!

هست و مهم نیست که تو مزخرفش بدانی یا نه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۷
دره آبی

ساده و مختصر.

این خودش پیچیده ترین چیز است.یک پیچیده ی با عظمت.

پیچیدگی های ساختگی خودمان فقط زاده ی حماقت است.

امان ازین حماقت!!!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۶
دره آبی

زندگی هم اکنون من هیچ بی شباهت به یونولیت مربعی گاز خورده که وسط بالاترین شاخه های درخت گیر کرده نیست.

کدام وضعیت بهتر است،بالا افتادن یا پایین؟

امان از این علم شیرین پر درد احتمال...

ولی خب،من که هنوز از هیچ معادله ای بدی ندیده ام،حتی به اندازه ی یک قطره.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۳
دره آبی

شعر نویس شده ام این روز ها.

با آینه ام حرف میزنم،مثل همیشه.

قضاوت میکنیم،چون هیچ چیز خوب نیست،نه فقط برای شخص خودمان.که برای دیگران هم.

دیگرانی که مهم نیست مهم باشند یا نه.داستان همیشه یک مشکلی دارد.

خوب نیست و مثل مرخ پرکنده میچرخیم دور خودمان.حتی از آن کرکس های با ابهت هم جایی پیدا نمیشود بلکه بگوییم لاشه مان را...

و حیف است،آن روزهایی که باور نداریم به کتاب و آهنگ و نقاشی ...

پ.ن.:باید پیانو بزنم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶
دره آبی

جاشه اگه مرداد کله داشت،کلّشو با شمشیر میزدم!!!!!!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۳۱
دره آبی

از نوشته های قدیمیم لذت میبرم.

با این که برمیگردند به روز های نه چندان خوشایند.

اما ناخوشایندی توی همین نوشته ها رد پای خوشایندی داره.

خصوصا این یکی.که هر روزی،به یه شکلی،از یه وجودی،یه روزنه ای،میاد یه حاضری میزنه.وفاداره خیلی.

"برای اونی که میخوای اصلا مهم نیستی".

آره میدونم.تعدادشونم اصلا کم نیست اتفاقا. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۳
دره آبی

نه حال پریشان،نه تخریب گر،نه در گیر.نه،آرام هم نه.

دلم یک حال دیگر میخواهد.

نمیخواهم مرتب دلم برای خودم تنگ شود.

حتی نمینشینم پا برهنه برای خودم چیزی بنوازم.

باز هم مینویسم.

دلم یک حال دیگر میخواهد.

پ.ن:غرق شدن خوب شد یا بد بالاخره؟!

      به جهنم که خوب یا بد.فرقی ندارد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۷
دره آبی
اصلا یادم نبود.لازانیا به سال ها پیش بر میگردد.
به چند تا پله ی سنگی و نرده های چوبی.
به نیم طبقه ی مهمانخانه...به لباس سفید.به لبخند،به نگاه...نگاه...
به چیز هایی که پرکشید.خودم،پرده ی سفید،چوب تیره ی صندلی ها.
سورمه ای و کرم روشن.
حتی از گفتن رنگ ها هم درد میکشم.
باز هم 13 شهریور بود..باز هم لازانیا.
ولی سراسر طعم غربت می داد...
غربت تمام استخوان هایم را دانه دانه خرد کرد.
بیشتر از همه قفسه ی سینه.
برای همین دیگر تاب قهوه هم ندارم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۵
دره آبی

بیست روز است به یار مهربان و صبورم  دست نزده ام.

بیست روز!

هنوز توی شوک بودم با اینکه گفتم فصل جدید زندگیم آغاز شده.

و آنوقت آن دو درخت سر به فلک کشیده ای که با اره برقی بریدندشان و جای رفتنشان مانده بیشتر این قلب لامصب مرا له میکنند.

برگ های سوخته از مرداد هم همینطور.

از جلوی کافه -با شلوار سورمه ای پا گشاد محبوبم- آنچنان با خشونت این یادگاری های مرداد وسط خیابان را تار و مار کردم که شک ندارم کافه چی که تقریبا هر روز مرا میبیند اطمینان حاصل میکند به جنون های احمقانه ی سینوسی نا متعادل من.

بیخیال.

این بار پشمک میخورم و سعی میکنم بیخیال باشم.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۵
دره آبی

آخ...

درد میکند...

و چیز بیشتری نمیتوانم بگویم...

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۱
دره آبی