فکر نمیکردم هیچوقت بتوانم آن طور بایستم..یا نگاه کنم...یا لبخند بزنم...
ولی شد...!میتوانم...
هنوز هم چیز هایی هست که میتواند حالم را خوب کند..خوب خوب..بیشتر از خیلی چیز های دیگر...
آینه ی دوست داشتنیم،سلام به روی ماهت...
فکر نمیکردم هیچوقت بتوانم آن طور بایستم..یا نگاه کنم...یا لبخند بزنم...
ولی شد...!میتوانم...
هنوز هم چیز هایی هست که میتواند حالم را خوب کند..خوب خوب..بیشتر از خیلی چیز های دیگر...
آینه ی دوست داشتنیم،سلام به روی ماهت...
لعنت به موی کوتاه!!!
دوصد لعنت!
باید هر لحظه هر چیزی را از نو شناخت.
هر کوچکترین واحد پیوسته ی زمانی.
چرا که نه،بگذار لبخند آفتاب طلوع مال من باشد.
پاسخ لبخندش را میدهم...
فکر نمیکردم روز های بی تابی ام به اینجا ها هم بکشد.قرار ندارم،صدای دریا بیشتر آشوبم میکند.
دنیای بیرون سر جایش ایستاده.اما درون سرم گیج میزند..سر به دیوار می کوبد گیج گیج.
صدایم رو به نابودیست.فعل "باورم نمی شود" هم دیگر خسته کننده شده.
آدم لابد بیش از آنکه فکر میکند تحمل دارد.
کله ام را یک وری میگذارم روی دست چپم.میدانم چشمانم اگر بخواهند بدجور خمار میشوند.
کسی این روزها به مهر نمینوازد مرا...
حداقل کسی بیاید یک عکس سیاه و سفید از من بگیرد،برای طاقچه بعد ها لازم میشود...
گاهی فکر میکنم جای من توی همان راهروهای سفید پیچ در پیچ و تو در توست...
"این عشق کوفتی هم آدم را احمق می کند" :)
لب هایم بدخلقند و چشم هایم خسته.
صورتم این روز ها یک تراژدیست...
یک تراژدی ناقص،و پر از سایه.
باورم نمیشود حتی بلوار کشاورز هم بر صورتم زخم میزند...
پ.ن:صدای آکاردئون همیشه غم دارد،چه آن روزها که شاید خوش بودم،چه نیمه شب ها،چه اکنون که تازه از سفر برگشته ام.
نوچ
همین جاده خاکی خلوت بدون عابر پر از درخت و سبزه که دارم توش راه میرم از همه ی راه ها بهتره.
حالا هرچقدرم صداهای به ظاهر خوش از دور به گوش برسه.
اون خوشیا به مذاق من خوش نمیاد.
راسخ بودن خیلی خوبه.
پ.ن:"حرف نزن
حرف نزن
نیاد صدات
معلومه کجای."
من از جنگیدن نمیترسم.
من ازین میترسم که هیچوقت به آرامش نرسم.
مدت هاست وصل نیستم.
برای گفتن حرف آخر باید درد زیادی بکشم،نه ازون دردایی که تاحالا کشیدم.
نباید کاغذ و قلم تنهارو انتخاب کنم،وگرنه همین شعله ی سوسو کنان هم خاموش میشه.به سادگی
بی تفاوت بودن آسون نیست.ولی عادت کردن بهش راحته.
من مدت هاست پشت در های بسته م.
من نمیدونم روشن بودن خوبه یا نه...من نمیدونم درخشیدن و خوش بودن خوبه یا نه...
من هیچ عیبی توی جنگجو بودن نمیبینم..
باشه.فهیمدم.اینی که چفت و بست کردم توی حلقم باید تف کنم بیرون.
اگه نکنم
یه کاری میکنی تا بالاش بیارم.
حالا تا دوباره با یه سرفه خفه م نکردی،میشه یه طالبی بذارم دهنم؟
گوشت و پوست بریدن درد ندارد،بریدم.
کم لطفیم،کم لطف...
همین دو پای پیاده برای تمام خیابان ها را زندگی کردن کافیست...
پ.ن:دریا دریا دریا،بیا و دریاب...
لیلا لیلا لیلام،تویی به والله...
عجیب نیست که سه لوزی یک مکعب می سازد؟
و عجیب تر نیست که کودکی را به یاد می آوریم؟...