نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «باران» ثبت شده است

کرخت شدم...نگاهم تکان نمیخورد...باورم نمیشد...سیر نگاهت کردم،سیر سیر...

کاج ها غلغله به پا کرده بودند و من هنوز فقط نگاهت میکردم...

حالا نگاه تو مانده در برق چشمانم و لبخندی که ساعت هاست از برای تو می تپد..

که میداند من تا کجا "مست"م؟...:)

قطره قطره من بودی و من همه تو...

آهسته راه میرفتم..باکی نبود اگر این ماشین های نور بالا زده به من عاصی که در وسط خیابان خلاف راهشان تلو تلو میخوردم جانم را می ستاندند..جان و روانم در دستان تو بود...

زخم برگ هایی که نوازششان کردم خط عشق تو را بر دستم حک کردند،به اندازه ی تمام نگاه های نکرده نگاهت کردم...سرتاسر در آغوشت گرفتم...

بارانم آمدی...از برای من آمدی...

از برای...من...

با من بمان...

بمان این صحرای مانده بی تو را سیراب کن...

بارانم...

من بیش ازین ها دیوانه ی توام...بیش ازین ها...


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۵
دره آبی

یک سال و 9 روز گذشته.

باران هنوز نباریدی..

باید جشن بگیریم،بُرد من را.

من بُردم.نگاه های تلخ عمیق را،نقطه های جا مانده را،حرف های فرو خورده را...

باران ببار.من تمام آغوش های در برنگرفته را برده ام!چه سعادتی ازین بیشتر...

ببار باران جانم...ببار...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۴
دره آبی

امروز تازه دانستم.تازه.از نو.

وقتی بادگرم توی صورتم دوید.وقتی تکه های سیمان را از روی تختم پرت کردم."به هر طرفی".فقط نه روی تختم.

دنیای من مدت هاست از خشکسالی له له میزند..

باران..من چقدر تشنه ی توام..قهر توست؟من زیر نگاه کدام گناه است که مدت هاست صورتم رو به آسمان نیست...،

دست هایم به اندازه ی بزرگترین آغوش ها باز نیست-به جای این گره های کور-...

تا نفس بکشم تک تک عاشقانه های قطراتت را...

به اندازه ی کافی زانو نزدم؟بی عقل نشدم؟تبر نزدم بر زمین زیر پایم...

پای من مدت هاست قطع شده...ببار...

فکر میکردم خشکسالی چشمانم فاجعه است،فکر میکردم...گل های بنفش از همه چیز مهم ترست...

من مدت هاست زانو زده ام..باران...بیا و ببار...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸
دره آبی