نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

نقاش سرگردان در خیابان های سنگی!

نور همیشه تاریکی را می شکافد،تاریکی نور را هرگز.

طبقه بندی موضوعی

۵۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

هرچی میخوای باش.

فقط تکراری و مزخرف و ترسو و ضعیف و احمق نباش.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۹
دره آبی

داشت حرف میزد و من فقط داشتم به یک چیز فکر میکردم.

در تابلوهایم،قطعه هایی که می نوازم،کتابهایی که خط به خط زندگیشان کرده ام...

ذره ذره ی رنگ ها،دانه به دانه ی نت ها و کلمه ها،همه ی این ها پر ازمن است...

و من نمیخواهم کسی از من بداند.

و من نمیخواهم کسی از آوازم مرا بشناسد.

من نمیخواهم از ارتعاش صدایم کسی چیزی بفهمد.

و من نمیخواهم کسی درِ قلمرو من را پیدا کند،وقتی پشت پیانو به خودم نگاه میکنم.

مسلم شد...من نمیتوانم هیچکدام از این هارا به نمایش بگذارم...

بگذارم کسی کتابی را در دست گیرد که -من- آنجا شفاف پیداست...

نواختن فقط از سر ذوق در اشتراک گذاشتن خودت برای دیگری به حضور میرسد.

نقش زدن،وقتی که داستان ها برای گفتن به جانِ کسی داری....

از نواختن و خواندن و نقش زدن من شنیده و شنیده و دیده اند،کسانی که باید.

کسانی که قبل از این که من بفهمم،تمام در های درون من را باز کردند و شاید دل من از آنِ آنهاست...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۵
دره آبی
هر حرفی بزنم مثل یه نمایش از موضع ضعف میشه.
مشوش ام.
و نمیتونم چیزی بگم.
چون وقتی هست خوبم!واقعا!یعنی حتی وقتی هست نمیتونم بد باشم!
اما وقتی نیست،هست و نیست،نیست و هست،نیست و نیست...
اون موقه ها من میشم یه عالمه کلمه ی بدون فاصله ی مچاله شده...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۷
دره آبی

و کسانی که در نزد تو عزیزترین اند،شاید که باید آخر از همه در انتظارشان باشی.

یک سبکی سنگین،خاکستری...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۹
دره آبی
باز هم مزاحم خلوت ماه میشوم.
سکوت ساعت را خرد میکنم.
فرشی از اغتشاش درون میبافم.
و باز هم تکرار میکنم...
و سوال ها را در سوت و کور ترین ایستگاه -مثل همیشه- رها میکنم.
و خود را بیش از پیش آزار میدهم...
آخر کسی مجبور نیست جواب من را بدهد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۵
دره آبی

اگه بهت بگن تو تنها کسی هستی که یک نفر رو میتونی نجات بدی،به احتمال خیلی زیاد این کار رو میکنی.

فقط به خاطر اینکه میخوای نجاتش بدی.

برای نجات دادن.

نه به خاطر اینکه اون  کَس رو نجات بدی،

یا اینکه اصلا بدونی کی بوده...

یا اینکه چرا فقط تو میتونی نجاتش بدی!

فقط به خاطر نجات!

و این به طرز زجر آوری مزخرفه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۵
دره آبی
صدای سکوت خودت برای خودت،دیوانه کننده ست.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۱۸
دره آبی
حق نداشتی به نگاه رو به پایین او به آسمان دل ببندی.
اصلا اگر دل نبست چه؟...
چرا همیشه سخت ترین را انتخاب میکنی...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۸
دره آبی
روزهایم سر در گم اند.
مثل سردرگمی دوریان گری.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۵۱
دره آبی

نا حال ام.و این یعنی کسانی رو که نباید،ازخودم میرونم.

یعنی نمیخوام سکوت کنم و میکنم.

یعنی شاید خورشید اصلا طلایی نیست...

یعنی نقطه،ته خط.

یعنی،

نابود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۵
دره آبی

اگه آدم توی دشت زندگیش فقط یه درخت داشته باشه،حق داره دلش بخواد هر لحظه که بخواد ببینتش!حق داره!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۱
دره آبی

I feel like I'm nothing...

& when you feel like that,you just can't move on...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۶
دره آبی

خدای بزرگ.

زندگی الان من مثل ایستادن جلوی یه پیانوی خورد شده ست.

با عطش شدید برای نواختن.

ولی لباس سیاه پوشیدم.

پلک نمیزنم.

و از جام تکون نمیخورم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۹
دره آبی

دست،آتشکده ست.

ولی برای روشن کردن آتشکده،یک دست کافی نیست...

دست های من قبلا هیچ یخ نمیکرد...

به چه وهمی تبدیل شده ام؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۴۷
دره آبی
این یه اعلام رسمیه.
"تو وقتی کسی رو دوست داری چیزی از خودت نمیمونه دیگه...معمولا!"
و من چرا اینقدر یکیو رو دوست دارم درحالی که به خودم قول دادم که نداشته باشم!
دقیقا مثل این میمونه که مدت ها توی مریخ گیر کرده باشی و بعد که به زمین برگشتی به خودت قول بدی که دیگه فکرشم نکنی که دوباره اونجا بری.
ولی بعد یهو بفهمی داری روی خاک مریخ قدم میزنی!
چرا؟
چون خود آزاری داری.
یا هم اینکه،
یه مریخی هستی.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۴۳
دره آبی

به همین بی ربطی،من هم میشینم و تماشا میکنم چقدر همه چیز نسبت به من بی تفاوته.

هیچی نشد.

صبح شد.

الان ام شبه.

دوباره صبح میشه.

اصلا چرا آدمی خواسته داره که وقتی برآورده نمیشه این همه به هم میریزه؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۵
دره آبی

who am I?

can you introduce me?

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۹
دره آبی
ترسناکه.
اگه من حرف بزنم.
و تو بشنوی.
ولی هیچوقت نفهمی منظور من تو بودی.
تا بعد از مرگم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۳
دره آبی

از خودم عمیقا متنفرم.

و وقتی از خودت متنفری هیچ غلطی نمیتونی بکنی.

من عوضی مدت هاست با هنرم متارکه کردم.

و الان اونقدری حالم بد هست که زیر همه ی قول هام بزنم.

اونقدر حالم بد هست که تصمیم بگیرم حتی برای یک ثانیه ی دیگه هم تحمل نکنم و وانمود نکنم که همه چی خوبه.

و شاید حتی از یک ثانیه ی دیگه چهره ی سیاه و پرچروک من معلوم بشه...

و اونقدر حالم بد هست که از تمام آدم های انگشت شمار زندگیم که وحشتناک دوستشون دارم به طرز وحشتناک تری متنفر بشم.

و اونقدر حالم بد هست که زیر پتو غرق بشم.

و انوقدر حالم بد هست که حق داشته باشم بخوام یکی اینجا باشه.

یکی که اشکامو روی شونه های اون بریزم.

نه اینکه توی قیر مذاب دفنشون کنم...

و تو فقط فکر کن که از فردا خورشید و ماه و ستاره ها همه سیاه باشند

طلوع سیاه.

غروب سیاه.

نَفَسِ سیاه.

همه چیز میتونست تموم شده باشه!

و ما چرا دهنمو نمیبندیم و یکم به چشمای هم نگاه نمیکنیم!

و من چرا باید هر ثانیه زجر خودمو به چشمم ببینم؟

فقط الان معجزه میتونه منو نجات بده.

و اگه هیچ معجزه ای نشد...

به هرحال.امشب صبح میشه.و هیچ اتفاقی نمیفته.

و من میشینم و اینکه هیچ اتفاقی نمی افته رو تماشا میکنم.

و این ها همش تکرار میشه.

سال ها شد.

امروز شد

فردا هم...

میشه ازت بخوام تو نگذاری بشه؟

از همین امشب به بعد؟

و میشه خودت هم بخوای؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۸
دره آبی

عاشق شدم.

در این پیری،عاشقی سنگین نیست؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۸
دره آبی