چه زیبا آتش میگیرم زیر شلاق اشک هایم
جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ ق.ظ
دور زدم و دور زدم و باز رسیدم به شب هایی که گذر زمان را مسخره میکنند.
چشم هایم به خواب نمیروند،حرف نمی زنند، آرام نیستند.
مشوّش اند و خیس...
چقدر اندوه کشیده ام و بدنم تاب آورده!
چه عذاب ها که بر خودم اجبار نکردم، تا فراموش کنم که این خوشی از دستم میلغزد. و اصلا شاید هیچ خوشی نیست.
قلبم نباید می لرزید...
آسمان ها باریده ام...
و ترسیده ام از این همه تاریکی و طوفان. و ماه ی که در این نزدیکی است و نمیدانم نگریستنش گناهی ست بس بزرگ؟ بس عجیب؟
اصلا صدای من را میشنود؟
من به اشک هایم میخندم و نمیداند...
و هیچکس محرم نیست...
پ. ن: در دلم هوا ابریست... بیا در دلم قدم بزن...
۹۶/۰۸/۱۹