خفه
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ب.ظ
قول دادم حالم خوب باشه.
حالا
نا امیدی و بی مصرفی، محکم تر از همیشه گلومو فشار میده.
و اون چهره ای از خودمو توی آینه میبینم که از محبت رنج میبره.
و بنابراین بی رحم میشه.
و گرگ افکارشو تند تر و تند تر به جلو میرونه.
و می درّه...
و برای کارهاش از کسی اجازه نمیگیره ، و به کسی اهمیت نمی ده.
لامصب بیا جون منو بگیر!
نه،نمیگیری.
چون وقتی با دست خودم بهت بدم برات لذتی نداره.
میشینم تماشا کنم بدتر شدن همه چیزو.
۹۵/۰۲/۱۰