حواسم نیست...
حواسم به نسیم خنک این موقع صبح نیست،که داره میلرزونتم...
کسی نیست که برای من بمیره.
من هم هنوز زنده ام.
هملت مرا به یاد نخواهد آورد...
حواسم نیست...
حواسم به نسیم خنک این موقع صبح نیست،که داره میلرزونتم...
کسی نیست که برای من بمیره.
من هم هنوز زنده ام.
هملت مرا به یاد نخواهد آورد...
میتونی منو یه ترسوی بدبخت صدا کنی...
چون من از ضعیف بودن...
از احتمال باختن، حتی احتمالش...عین سگ میترسم...
میترسم...
نه و ممکن نیست!
حقیقت اینجاست!
کدامین نوا به حقیقت جان مرا آرامش بخشیده؟!
نه،
من جز در کنار شمشیرم آرامش نخواهم یافت...
only and only and only music helps me breathe...
p.s:I'm sure as hell a philosopher:)
این نوع سخره گرفتن حقارت آور باید مجازات بشه.
بی رحمانه ست نه؟
پ.ن:این خواندن و سکوت و ندیدن،یعنی تحقیر کردن من.
حق نداری دوستم نداشته باشی و ذره ذره وجودمو له کنی!
چه در توانم باشه چه نباشه من نمیگذارم!
دنیا رو زیر و رو میکنم.
"دیری است که با شادی و رسوب ژرف آن در جان خویش بیگانه ام.آه!...ای آفریدگار!...
آیا دوباره شادی را در پیشگاه طبیعت و انسان حس خواهم کرد؟
نه!...هرگز!...واین چقدر بی رحمانه است!"
از امروز به بعد نمیتونی به همین سادگی نگاه کنی.
خودت خواهی فهمید.
شجاعت بی حد و مرزی میخواد نَظَر به چَشمان من.
" به روی کاغذ و دیوار و سنگ نوشتم تا که نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد..."
که آفتاب بیاید...
نیامد...
خورشیدم...
نیامد...
پ.ن:تبم فخر میفروخت به گرمای نور ظهر،
چشم به خنکای رودخانه دوخته بودم،
مثل همیشه آرزو داشتم آشنایی به ناگاه از جایی پیدایش شود.
و قسمتم "کشیده ها کشیدم به رخانم به خلوت پستو ..."
بود...
آخر چرا آفتاب نیامد...
حالم خوب نیست، نیست، نیست!
حالم اصلا نیست که بخواد خوب باشه یا بد!
چرا هیچی آرومم نمیکنه...
آتیش بکش این تنو،دیگه بسه!!!
نام یار...
به سادگی و سادگی و سادگی...
به مهر مینوازد تو را...
نام یار،شفاست...
"از بس تو زندگیمون همه چیز خوبه،نگرانم"
آره.
از خنده ی از ته دل امروزم نگرانم،
اگه فردا قرار باشه گریه ی ته دل بشه...
من همیشه ترسیده م.
پ.ن:
و عجیب ترین اتفاق، نقطه ی شروعِ حضورِ دوست ه...
از وقتی شروع میشه تا ابد،حضورش میتونه ترس رو ازت دور کنه...
فقط یه معنی داره.
همه چیز فقط یه معنی داره.
داره یه چیزو نشون میده.
هرچی جلو رفت بدتر و بدتر و بدتر شد...
ببین.
بدتر،بدتر ،بدتر...
برای همینه که هرچی جلوتر هم بری،امیدوارتر ها قبل از هرچیز دیگه ای،شجاع ترند...
شجاع تر...
و پیمان ما این شد.
که چون در تمام سال،فقط یک ماه برایمان مقدس است...
هر روز آن را مست و دیوانه و شیدا باشیم...
(slurping the coffee...)
-you know what,I wanna get into the ring.
I'm tired budd...
wanna beat,wanna be beaten...AGGRESSIVELY.
what do you see me?an angel?or just a pathetic hell knows what?...