امثال من،ناگهان طغیان میکنند و بی مهابا رومیزی سفید روی میز را میکِشند.
و تمام آنچه که با دقت و ظرافت و انتظار... چیده بودند ،حتی گلدان ها را... میشکنند.شاید گل ها را له میکنند...!
برای ابراز لجبازی یا اعلام خستگی؟
و بعد وارد اتاق ساکت درونشان میشوند...
دست خودشان هست؟
دست من که نیست که فقط به خاطر یک معنا در حضورم حضور دارم.
و بار ها که در کوچه های دم عصر سایه ام را دیده ام،
به وضوح دریافتم،
که نخواستن دوست داشتن بعضی ها...
به سادگی میتواند بزرگترین اشتباه زندگانی ام شود!
و آن وقت میشود،
که رومیزی سفید را،
جور دیگری پهن خواهم کرد...
و مسلما از چشم هایشان دست نخواهم کشید...
و بیش ازپیش،
جور دیگر،
جور دیگر...
بی اندازه دوستشان خواهم داشت...