Hello from the other side...I'm terribly suffocating...
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ب.ظ
با خودم میگفتم کاش این ابر بالای سر یک دست بلند میشد و این تن بیچاره ی سرما زده مرا در آغوش میگرفت.
آدم تشنه فقط یک چیز میفهمد،آب.
زنده و مرده و دیگر و خود و ما و تو نمیفهمد.
بنابراین کاملا منطقی ست کارهای غیر آگاهانه اش...
توجیه مناسبیست.
ولی هیچ خوب نیست نیمه آغوش گرم تو مرا یاد آغوش دیگری می اندازد.
خوب نیست که آغوش طعم دارد و فراموش نمیشود.
خوب نیست آسمان و هوا اینقدر حافظه ش خوب است.
خوب نیست نگاهم گنگ بچرخد...خوب نیست خاموش شوم...
p.s:Hello,how are you...
۹۴/۰۸/۱۱